معرفت انفسى از سیر آفاقى بهتر است چون، اولا: معرفت نفس عادتاً خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست و اشتغال به این معرفت، آدمى را از یك موقف نزدیكى به گوش دل مى رساند به خلاف سیر در آیات آفاقى كه ندایش به این نزدیكى نیست، و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاحِ آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است مى پردازد. ثانیا: نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن، نظرى شهودى، و علمى حضورى است ، و وقتى سیر در نفس کرد، ربط محضبودن نسبت به پروردگارش را می یابد و می بیند که چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامى اطوار و همهی شئون زندگیاش نیازمندیهایى دارد، آنگاه به حقیقت عجیبى بر مى خورد، چون مى بیند نفسش بسته و مربوط به وجود و حیات و علم و قدرت و .... دیگرى است، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره ای است از دریایى بیكران كه در جمال و جلال و كمال وجود و حیات و قدرت و سایر كمالات غیر متناهى است.
نفس انسانى كارهایش جز در خودش انجام نمى شود، و چیزى نیست كه او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى، و به عبارت دیگر فطرى دربارهی مسیر خود كارى ندارد، او از هر چیزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى كه با نفس است، روى این حساب انسان مشاهده مى كند و در مى یابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیكن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است، اینجاست كه از هر چیزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود، و هر چیزى را از یاد مى برد و تنها به یاد خدایش ذاكر است. در این حال دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب نمى شود، این است همان حق معرفتى كه براى آدمیان میسور و ممكن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را «خدا را به خدا شناختن» نهاد.
معرفت فكرى كه از آثار سیر آفاقى است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگرى به دست مى آید در حقیقت معرفت به صورت هایى است كه در ذهن نقش بسته است از صورتهاى دیگر ذهنى. در حالی که خداى معبود بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود كه مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفریده و منقّش ساخته است، «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
تنها و تنها سیر انفسى است كه نتیجه اش معرفت حقیقى و حقیقت معرفت است، و این معنا با فرمایش امیرالمؤمنین(ع) كه فرمودند: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است، منافات ندارد، زیرا اینكه امام معرفت به نفس را از دیگرى مهمتر شمرده و نفرمودند تنها راه به سوى حقیقت و به سوى پروردگار همانا سیر انفسى است، براى این بود كه عامهی مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نیست كه بتوانند این معناى دقیق را درك كنند. عامهی مردم خدا را از همین طریق آفاقى مى شناسند و قرآن كریم و سنت رسول الله(ص) و اهل بیت اطهارش(ع) این طریقه را پذیرفته و ایمان كسى را كه ایمانش را از ناحیهی سیر آفاقى كسب كرده قبول نمودهاند. پس طریقهی سیر آفاقى و انفسى هر دو نافع اند.
در كتاب الدرر و الغرر از حضرت على(ع) روایت شده است كه فرمودند: عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد و او را آزاد سازد، و از هر چیزى كه دورش مى كند منزّهش بدارد. یعنى از اسیرىِ هواى نفس و بندگىِ شهوات آزادش كند. و نیز فرمود: بزرگترین جهل ها، جهل انسان است به نفس خویش. و نیز فرمود: بزرگترین حكمت ها براى انسان نفس خود را شناختن است. و نیز فرمود: از مردم هركس كه بیشتر نفس خود را مى شناسد او از پروردگار ترسنده تر است. جهتش این است كه چنین كسى به خداى خود بیشتر عالم و عارف است كما اینكه خداى سبحان فرمود: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(سورهی فاطر، آیهی 28)«از بندگان، تنها علما از خداى مى ترسند». و نیز فرمود: بهترین عقل انسان خودشناسى اوست. بنا بر این كسى كه خود را شناخت خردمندى یافت، و كسى كه نادان به نفس خود بود گمراه شد. و نیز فرمود: هركه نفس خود را شناخت، مجاهده با نفس نمود، و هركه نفس خود را نشناخت آن را واگذاشت و رهایش كرد.
انسان وقتى به سیر در بارهی نفس خود بپردازد و اغیار را از دل بیرون و با دل خلوت كند، از هر چیزى منقطع و به خداوند متعال مى پیوندد، و این خود باعث معرفت پروردگارش مى شود، البته معرفتى كه در حصولش چیزى واسطه نشده است، و علمى كه هیچ سببی در آن مداخله نداشته است. چون انقطاع به تنهایى تمامى حجاب هایى را كه در بین است كنار مى زند، اینجاست كه آدمى با مشاهدهی ساحت عظمت و كبریاى حق، خود را از یاد مى برد، و بنابراین باید این معرفت را معرفت خدا به خدا نام نهاد. اینجاست كه در سویداى نفس به این مطلب تصدیق و اذعان پیدا مى شود كه انسان، فقیر و محتاج به خداى سبحان و مملوك اوست به ملكى كه در قبال آن هیچ استقلالى از خود ندارد.
نظرات شما عزیزان: